جدول جو
جدول جو

معنی چشمک زدن - جستجوی لغت در جدول جو

چشمک زدن
بر هم زدن آهستۀ پلک ها به قصد ایما و اشاره
خاموش و روشنی چراغ و مانند آن
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
فرهنگ فارسی عمید
چشمک زدن
(مَ شُ دَ)
قسمی برهم زدن چشم بقصد ایماء و اشاره. اشاره کردن با گوشۀ چشم. نوعی غنج و دلال کردن معشوق برای عاشق:
چشمکی مزنه و دلی مبره
چشمک دیگرش کمک مکنه.
شاعر خراسانی (از انجمن آرا).
رجوع به چشمک و چشمک زن و چشمک کردن شود
لغت نامه دهخدا
چشمک زدن
قسمی بر هم زدن چشم بقصد ایما و اشاره اشاره کردن بگوشه چشم
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
چشمک زدن
سود بسیار علامت آن است که از پیشرفت در زندگی باز خواهید ماند، زیرا از وسایل نامطمئنی برای رسیدن به مقصود استفاده می کنید. لوک اویتنهاو
فرهنگ جامع تعبیر خواب
چشمک زدن
وميضٌ
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
دیکشنری فارسی به عربی
چشمک زدن
Squint, Wink
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
چشمک زدن
plisser les yeux, cligner de l'œil
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چشمک زدن
entrecerrar los ojos, guiñar
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
چشمک زدن
щуриться , подмигивать
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
دیکشنری فارسی به روسی
چشمک زدن
schielen, zwinkern
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
چشمک زدن
примружувати очі , підморгувати
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
چشمک زدن
mrużyć oczy, puścić oko
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
چشمک زدن
眯眼 , 眨眼
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
دیکشنری فارسی به چینی
چشمک زدن
semicerrar os olhos, piscar
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
چشمک زدن
آنکھیں سکڑنا , آنکھ مارنا
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
دیکشنری فارسی به اردو
چشمک زدن
চোখ টিপে টিপে দেখা , চোখ মারানো
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
چشمک زدن
kufumba macho, kupepesa macho
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
چشمک زدن
göz kırpmak
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
چشمک زدن
눈을 찡그리다 , 윙크하다
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
دیکشنری فارسی به کره ای
چشمک زدن
socchiudere gli occhi, strizzare l'occhio
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
چشمک زدن
למצמץ , למצמץ
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
دیکشنری فارسی به عبری
چشمک زدن
आंखें सिकोड़ना , आंख मारना
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
دیکشنری فارسی به هندی
چشمک زدن
menyipitkan mata, kedipkan mata
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
چشمک زدن
ขมวดตา , กระพริบตา
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
چشمک زدن
fronsen, knipogen
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
دیکشنری فارسی به هلندی
چشمک زدن
目を細める , ウインクする
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم زدن
تصویر چشم زدن
چشم زخم به کسی رساندن، با چشم شور به کسی نظر کردن و به او آسیب رساندن
بستن و باز کردن پلک ها، اشاره کردن با چشم
ترس و بیم داشتن، بیمناک بودن از کسی یا چیزی برای مثال دوخته بر دیده از این ناکسان / کاهل نظر چشم زنند از خسان (امیرخسرو)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ چَ)
چشمک زننده و بگوشۀ چشم اشاره کننده. (ناظم الاطباء). آن کس که چشمک میزند. رجوع به چشمک و چشمک زدن شود، چشم بد رساننده. (ناظم الاطباء). چشم زن. چشم بدزن. چشم زخم زن، جادوگر. (ناظم الاطباء) ، چراغ الکتریسته که پیاپی خاموش و روشن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کنایه از بیدار بودن، ترسیدن و واهمه نمودن. (برهان) (ناظم الاطباء). هراسیدن. (آنندراج). بیم داشتن و بیمناک بودن از کسی یا چیزی:
دوخته بر دیده ازین ناکسان
کاهل نظر چشم زنند از خسان.
میر خسرو (از آنندراج).
نخشبی چندخواب خواهی کرد
چشم زن از هجوم عیاران.
(از آنندراج).
بباید چشم زد زآن شیر نخجیر
که او چشمی نزداز ناوک تیر.
؟ (از آنندراج).
بلبل مست گه صبح به نرگس میگفت
که بخورباده و از باد صبا چشم مزن.
؟ (از آنندراج).
، ایما و اشاره کردن. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی اشاره کردن بچشم. (آنندراج). چشمک زدن:
نرگس شوخ نگاه تو به هر چشم زدن
میکندچشم نمایی به غزالان ختن.
سید اشرف (از آنندراج).
برق را نیست جز ایمای تودر مد نظر
میزند چشم که عمر گذران را دریاب.
خان عالی (از آنندراج).
رجوع به چشمک زدن شود، زمان اندک باشد که بعربی ’طرفهالعین’ خوانند. (برهان). کنایه از زمان بغایت اندک که طرفهالعین گویند. (آنندراج). زمان اندک یعنی طرفهالعین. (ناظم الاطباء). زمانی بقدر یک چشم بهم زدن:
یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشم
ترسم که نگاهی کند آگاه نباشم.
ملاجامی متخلص ببهرام (از آنندراج).
چونور باصره در عرض نیم چشم زدن
زابتدای مسافت به انتها برود.
شانی تکلو (ازآنندراج).
، چشم زخم زدن. (آنندراج). چشم زخم رسانیدن. (ناظم الاطباء). کسی یا چیزی را چشم بد زدن:
خاکستر مرا ز حسد چشم میزنند
پروانۀ مرا ز نظرها نهان بسوز.
صائب (از آنندراج).
ز خودبینی زدی آن چشم بر خویش
که گرید بر سرش خونابۀریش.
حکیم زلالی (از آنندراج).
رجوع به چشم زخم زدن و چشم زد و چشم زده شود، شرم و حیا داشتن را نیز گویند. (برهان). شرم و حیا داشتن. (ناظم الاطباء) ، گردش چشم. (آنندراج). چشم برهم زدن. بستن و گشودن چشم:
از بس که سست گشت تن مبتلا مرا
سازد هوای چشم زدن توتیا مرا.
(از آنندراج).
، بشوق و رغبت دیدن. (آنندراج).
- چشم انتظار براه کسی زدن، کنایه است از چشم براه زدن و چشم براه داشتن. (از آنندراج). به انتظار کسی چشم براه دوختن:
با غیرمیلی از ره دیگر گذشت یار
تو چشم انتظار براه که میزنی ؟
محمدقلی میلی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چندک زدن
تصویر چندک زدن
سرپانشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم زدن
تصویر چشم زدن
با چشم شور بکسی آسیب رسانیدن و بمعنی پلک را باز و بسته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشمک زن
تصویر چشمک زن
بگوشه چشم اشاره کننده، چشم زخم زننده، جادوگر ساحر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنبک زدن
تصویر چنبک زدن
جستن خیز برداشتن، چمباتمه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم زدن
تصویر چشم زدن
((~. زَ دَ))
چشم زخم خوردن، کنایه از بیدار بودن
فرهنگ فارسی معین
چشم زخم زدن، چشم کردن، ترسیدن، واهمه کردن، هراس داشتن، دودل بودن، مردد بودن، تردیدداشتن، یک دل دودل کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد